افسر جوان جنگ نرم

جنگ خیلی وقت است که شروع شده است ، آیا زره به تن کرده اید؟

افسر جوان جنگ نرم

جنگ خیلی وقت است که شروع شده است ، آیا زره به تن کرده اید؟

افسر جوان جنگ نرم

در سخنران رهبر عزیزمان ، بارها بر تدبیر و تدبر جوانان برای پیدا کردن بصیرت حقیقی و یقین پیدا کردن بر باور و اندیشه های ما می توانیم بسیار ذکر شده است.
لازم است با تدبر و بیان حقایق رفتار یک افسر را در این جنگ نرم از خود نشان دهیم.
دست یافتن به پیروزی در این جنگ کاری بس شرافت مردانه و دلیرانه خواهد بود.
به امید ظهور فرج

پرچم داران
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم

Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم

هم قطاران بلاگ

ساعات اولیه ماه رمضان 1434 هستیم و دلم هوای مالک اشتر کرد ، یار وفاداری که من خیلی دوستش دارم . وقتی به فکرش می افتم میگم چطور میشه یه سرباز اونطوری مرید ولی امر خودش بشه و جانش رو برای فرمانده خودش بده ؟؟!! با خودم میگم اگه ما مرید و سرباز امام زمان(عج) هستیم چقدر حاضریم تو مسیر جان فشانی ، از خودمون ، از جانمان ، بگذریم . . .؟

باید لیاقت داشت ، لیاقت سرباز بودن ، آره لیاقت میخواد ، نمیشه همین جوری خودمون رو سرباز بخوانیم و جان فشانی نکنیم ، بعضی وقتها توی دنیا ، نگاه درماندگان به نگاه شیعیان ایران هست ، و حسرت داشتن سرزمینی آرام برای زندگی و ادای دین و انجام وظایف شرعی رو دارن . کاش کمی قدر رو می دانستیم . کاش من ، خود من ، می دونستم چقدر باید برای امام زمانم وقت بذارم . من که دوست دارم سرباز باشم و جان بدم برای صاحب الزمان (عج) . . .

فرصت خودسازی تو جامعه گاهی وقتها میشه بهانه واسه غفلت خودمان از امام زمان (عج) . اگه خودسازی توی فرصت ها و زمان ها ایجاد میشود ، پس چه فرصتی از این بالاتر که خودت رو سرباز امام زمان (عج) بدونی ، آخه وقتی خودت رو سرباز دونستی ، میشی یه فرمان بر امام ات ، حالا ببین چند مرده حلاجی..!!؟

دلم گرفت . . .

گفتم حالا اگه سرباز بخواد ، فرمانده خودش رو ببینه باید کدوم مقر فرماندهی بره؟؟؟

گفتم اگه یه سرباز ، توی جای خودش خوب خدمت کنه ، فرمانده خودش میاد بهشون سرکشی میکنه ، آه دلم چه غصه میخورد اگر یک عمر بر جایی سرباز ماندی که فرمانده اش امام زمان (عج) نباشد .

خدایا شب اول ماه رمضان ات هست و دلم هوای یوسف کرد ، من که دل چرکینم ، توی این ماه دیدمان را به دنیای واقعی بیشتر وضوح بده ، آخه دیدمون تار شده ، جز دو قدمیان را نمی بینیم و خواسته هایمان به اندازه دو لقمه نان کوچک شده است برایمان . . .

ای مالک . . .

تو هم به ما یاد بده سربازی رو . . .

سرتراشیدن را . . .

ای مالک ، گوشی میخواهم برای خوب شنیدن

ای مالک ، چشمی برای دیدن رخ فرمانده

ای مالک ؛ قدرتی میخواهم برای درک غریبی و غیبت . . .

آخرش ماندم که . . .

بنویسم ظهور را ، من چقدر زود یا دیر کردم ...!